سایناساینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات کودکی ساینا

آخرین جمعه تابستان

جمعه پدر - دختری پارک بانوان (بگم که روزهای جمعه خانوادگیه) 31/6/91 ساعت 11 صبح           همیشه به پدری یادآوری می کنم دخترا بابایین. حسابی هوای دخترمون رو داشته باش. انصافا بابایی هم کم نمی زاره. ممنونیم بابایی ...
3 مهر 1391

روزشمار زندگی ماه دهم

ساینا جونم تو این ماه کلی کارای جدید یاد گرفت 30 مرداد اولین باری که رفتی شهروند آرژانتین 30 مرداد شونه بازی کردیم 31 مرداد موز بازی کردیم و خیلی دوست داشتی. بالاخره موفق شدم راحت به شما موز بدم بخوری 31 مرداد برای اولین بار در جعبه مولتی ویتامینو بستی 1 شهریور مهارت کامل در دادن و گرفتن اجسام پیدا کردی 1 شهریور شوت کردن توپ رو دوست داری 1 شهریور دایره برج هوش رو انداختی توش 2 شهریور اولین باری که ماکارونی خوردی. البته مخصوص شما پختم 2 شهریور اولین باری که کاهو خوردی 7 شهریور اولین سفر به شمال 7 شهریور اولین باری که کباب خوردی 9 شهریور اولین ماسه بازی و دریا 11 شهریور اولین باری ...
3 مهر 1391

به بهانه 300 روزگی عزیزترینم

پارک لاله ٢٤/6/91 ساعت 18:00 فقط 65 روز دیگه تا تولدم مونده.   ساینا ذوق زده ساینا کنجکاو  دخملی معترض می گه چرا نمی زارید چمن ها رو بکنم و بخورم.  اینجا برام ژست گرفته اینهم یه ژست دیگه  ما اینجا رو نشون کرده بودیم بیاییم عکس بگیریم دیدم پیشی جان جلوس فرمودن   ساینا جون مجبور شد بشینه اون بالا روبروی پیشی جان این نمونه ای از ترس ساینا جونه چطوری بهش نگاه می کنه. دورت بگردم مادر بالاخره پیشی جان لطف کردن تشریف بردن و ساینا جون رفت جای ایشون ولی هنوز نگاهش به پیشی مونده  و ادامه نگاه اینجا هم مدل موهاشو عوض کردم ولی حاضر نشد شونه...
28 شهريور 1391

عکسسسسس

 29/5/91 صبح یک روز تابستونی بعد از حموم گرم به همراه بابایی    ساینا خانوم در حال دلبری کردن از بابایی و مامانی.  مرحله اول ایمن سازی خونه تموم شده و در حال تدارک مرحله جدیدیم ساینا جون در حال بازی با تشت. تشتو یا هر چیزی رو که بتونی دستاتو می زاری روش و اونو هل می دی جلو. وقتی ما بهت توجه نمی کنیم می خوابی رو زمین و شروع می کنی به حرف زدن. خوب اینهم خواب عمیق عشقم. ساعت حدود 10:30 شبه و اولین باری که تو این حالت خوابیدی. البته شما روی یک تشک که کنار اتاقته می خوابی. چون خیلی خیلی غلت می زنی تا بذاریمت تو تختت بیدار می شی. راستش من و بابایی تصمیم گرفتیم که شما تو اتاق خو...
21 شهريور 1391

بخور نخورهای ساینا جونم-صبحانه

سلام دلبند مامان، عشق و زندگی من امروز می خوام از غذاهایی که می خوری و نمی خوری برات بنویسم.   عزیز دلم وقتی 5 ماهه شدی دکتر غذای کمکی رو شروع کرد. البته از قبلشم اصرار داشت که من به شما شیرخشک بدم چون احساس می کرد وزن گیری شما خوب نیست. ولی من اصرار داشتم شیز خودمو به شما بدم بنابراین شیرخشک ممنوع بود. ولی می دونستم تو ماه 5 دکتر حتما می گه غذای کمکی رو شروع کنیم و خودمو کاملا آماده کرده بودم. راستش یک هفته قبل از 5 ماهگی شروع کردم به درست کردن آرد برنج خونگی و پوست کندن و آسیاب کردن بادوم ها. تا برای حریره بادوم و فرنی آماده باشیم. متاسفانه علی رغم تلاش من فرنی رو اصلا دوست نداشتی. با اینکه سعی می کردم با شیر خودم...
19 شهريور 1391
16755 0 13 ادامه مطلب