آخرین جمعه تابستان
جمعه پدر - دختری پارک بانوان (بگم که روزهای جمعه خانوادگیه) 31/6/91 ساعت 11 صبح همیشه به پدری یادآوری می کنم دخترا بابایین. حسابی هوای دخترمون رو داشته باش. انصافا بابایی هم کم نمی زاره. ممنونیم بابایی ...
روزشمار زندگی ماه دهم
ساینا جونم تو این ماه کلی کارای جدید یاد گرفت 30 مرداد اولین باری که رفتی شهروند آرژانتین 30 مرداد شونه بازی کردیم 31 مرداد موز بازی کردیم و خیلی دوست داشتی. بالاخره موفق شدم راحت به شما موز بدم بخوری 31 مرداد برای اولین بار در جعبه مولتی ویتامینو بستی 1 شهریور مهارت کامل در دادن و گرفتن اجسام پیدا کردی 1 شهریور شوت کردن توپ رو دوست داری 1 شهریور دایره برج هوش رو انداختی توش 2 شهریور اولین باری که ماکارونی خوردی. البته مخصوص شما پختم 2 شهریور اولین باری که کاهو خوردی 7 شهریور اولین سفر به شمال 7 شهریور اولین باری که کباب خوردی 9 شهریور اولین ماسه بازی و دریا 11 شهریور اولین باری ...
نابغه کوچولو - انواع حافظه
10 ماهه شدی عشقمون
عمر و جون بابایی نفس مامان دو رقمی شدن ماهگردات مبارک با تو عشق را آموختن جور دیگری بود. حس دیگری داشت. انگار تازه یاد گرفتیم نفسی بکشیم، شکری بکنیم. ...
به بهانه 300 روزگی عزیزترینم
پارک لاله ٢٤/6/91 ساعت 18:00 فقط 65 روز دیگه تا تولدم مونده. ساینا ذوق زده ساینا کنجکاو دخملی معترض می گه چرا نمی زارید چمن ها رو بکنم و بخورم. اینجا برام ژست گرفته اینهم یه ژست دیگه ما اینجا رو نشون کرده بودیم بیاییم عکس بگیریم دیدم پیشی جان جلوس فرمودن ساینا جون مجبور شد بشینه اون بالا روبروی پیشی جان این نمونه ای از ترس ساینا جونه چطوری بهش نگاه می کنه. دورت بگردم مادر بالاخره پیشی جان لطف کردن تشریف بردن و ساینا جون رفت جای ایشون ولی هنوز نگاهش به پیشی مونده و ادامه نگاه اینجا هم مدل موهاشو عوض کردم ولی حاضر نشد شونه...
آموختن ریاضی در 63 روز ویژه نوزاد تا 6 سال- ملزومات
عکسسسسس
29/5/91 صبح یک روز تابستونی بعد از حموم گرم به همراه بابایی ساینا خانوم در حال دلبری کردن از بابایی و مامانی. مرحله اول ایمن سازی خونه تموم شده و در حال تدارک مرحله جدیدیم ساینا جون در حال بازی با تشت. تشتو یا هر چیزی رو که بتونی دستاتو می زاری روش و اونو هل می دی جلو. وقتی ما بهت توجه نمی کنیم می خوابی رو زمین و شروع می کنی به حرف زدن. خوب اینهم خواب عمیق عشقم. ساعت حدود 10:30 شبه و اولین باری که تو این حالت خوابیدی. البته شما روی یک تشک که کنار اتاقته می خوابی. چون خیلی خیلی غلت می زنی تا بذاریمت تو تختت بیدار می شی. راستش من و بابایی تصمیم گرفتیم که شما تو اتاق خو...
نابغه های کوچک آسمانی
بخور نخورهای ساینا جونم-صبحانه
سلام دلبند مامان، عشق و زندگی من امروز می خوام از غذاهایی که می خوری و نمی خوری برات بنویسم. عزیز دلم وقتی 5 ماهه شدی دکتر غذای کمکی رو شروع کرد. البته از قبلشم اصرار داشت که من به شما شیرخشک بدم چون احساس می کرد وزن گیری شما خوب نیست. ولی من اصرار داشتم شیز خودمو به شما بدم بنابراین شیرخشک ممنوع بود. ولی می دونستم تو ماه 5 دکتر حتما می گه غذای کمکی رو شروع کنیم و خودمو کاملا آماده کرده بودم. راستش یک هفته قبل از 5 ماهگی شروع کردم به درست کردن آرد برنج خونگی و پوست کندن و آسیاب کردن بادوم ها. تا برای حریره بادوم و فرنی آماده باشیم. متاسفانه علی رغم تلاش من فرنی رو اصلا دوست نداشتی. با اینکه سعی می کردم با شیر خودم...