خاطرات کودکی ساینا

عمر و جون بابایی نفس مامان دو رقمی شدن ماهگردات مبارک با تو عشق را آموختن جور دیگری بود. حس دیگری داشت. انگار تازه یاد گرفتیم نفسی بکشیم، شکری بکنیم.         ...

9 ماهگــــــیـــــــــــــت مبــــــــــــــارک فرشــــــــــــــــــــته نازم   عاشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقتیم   ...

سلام عزیز دلم دوشنبه 91/4/26 بالاخره رفتیم تیراژه و شما و درسا جونی همدیگرو ملاقات کردید. وای که چقدر درسا جونم ماهه. البته ناگفته نماند که مامانشم کلی ماهه. دو تایی خواب بودید. شما که نق نق خواب می کردی. درسایی عزیزمم حسابی خوابش می یومد. ولی خیلی خوب بود. البته شما ها رو روبروی هم می زاشتیم علاقمند بودید چشم همدیگرو بگبرید. من عااااشق این کارهای نی نی هام. دوستتون دارم. امیدورام سالهای سال دوستای خوبی برای هم باشید. همینطور من و سارا جونم.     ...

8 ماه از بهترین روزهای خدا سپری شد. 8 ماهی که با تو عزیزترینم نفس کشیدم و زندگی کردم. شیرینی با تو بودن رابا هیچ شیرینی دیگری نمی توانم توصیف کنم. تو تنها بهانه من برای بودنی. تنها فرشته ای که به من توان ادامه این مسیر را می دهی. تو خود آرزوهایی. تمام آرزوهایم.       ادامه مطلب رو از دست ندید .                                     ...

سلام عشقم باورش کمی سخته. همیشه به بابایی می گفتم اوه حالا کو تا 6 ماهه بشه. کو تا 7 ماهه بشه. ولی حالا می بینم روزهای عمرم با تو به سرعت برق و باد می گذرن. اونقدر سریع که گاهی یادم می ره روزی بلد نبودی غلت بخوری، آواز بخونی، بازی کنی و .... 210 روزه شدنت مبارک عزیز دلمون. انشاله روز به روز پیشرفت و سلامت و سعادتت رو ببینیم. مامان و بابا برای شمابهترین ها رو می خوان و حتما براتون بهترین ها رو فراهم می کنن. امروز داریم میریم دیدن رادین کوچولو. برای همین عکس می مونه برای بعد . با عرض شرمندگی که پدر فراموش کردن شمع بگیرن. مادرم مجبور شدن از انواع شمع های موجود استفاده کنن. اینجا مامان بزرگ شما رو نگه داشته نیفتی. ...