سایناساینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات کودکی ساینا

به بهانه 300 روزگی عزیزترینم

پارک لاله ٢٤/6/91 ساعت 18:00 فقط 65 روز دیگه تا تولدم مونده.   ساینا ذوق زده ساینا کنجکاو  دخملی معترض می گه چرا نمی زارید چمن ها رو بکنم و بخورم.  اینجا برام ژست گرفته اینهم یه ژست دیگه  ما اینجا رو نشون کرده بودیم بیاییم عکس بگیریم دیدم پیشی جان جلوس فرمودن   ساینا جون مجبور شد بشینه اون بالا روبروی پیشی جان این نمونه ای از ترس ساینا جونه چطوری بهش نگاه می کنه. دورت بگردم مادر بالاخره پیشی جان لطف کردن تشریف بردن و ساینا جون رفت جای ایشون ولی هنوز نگاهش به پیشی مونده  و ادامه نگاه اینجا هم مدل موهاشو عوض کردم ولی حاضر نشد شونه...
28 شهريور 1391

عکسسسسس

 29/5/91 صبح یک روز تابستونی بعد از حموم گرم به همراه بابایی    ساینا خانوم در حال دلبری کردن از بابایی و مامانی.  مرحله اول ایمن سازی خونه تموم شده و در حال تدارک مرحله جدیدیم ساینا جون در حال بازی با تشت. تشتو یا هر چیزی رو که بتونی دستاتو می زاری روش و اونو هل می دی جلو. وقتی ما بهت توجه نمی کنیم می خوابی رو زمین و شروع می کنی به حرف زدن. خوب اینهم خواب عمیق عشقم. ساعت حدود 10:30 شبه و اولین باری که تو این حالت خوابیدی. البته شما روی یک تشک که کنار اتاقته می خوابی. چون خیلی خیلی غلت می زنی تا بذاریمت تو تختت بیدار می شی. راستش من و بابایی تصمیم گرفتیم که شما تو اتاق خو...
21 شهريور 1391

بخور نخورهای ساینا جونم-صبحانه

سلام دلبند مامان، عشق و زندگی من امروز می خوام از غذاهایی که می خوری و نمی خوری برات بنویسم.   عزیز دلم وقتی 5 ماهه شدی دکتر غذای کمکی رو شروع کرد. البته از قبلشم اصرار داشت که من به شما شیرخشک بدم چون احساس می کرد وزن گیری شما خوب نیست. ولی من اصرار داشتم شیز خودمو به شما بدم بنابراین شیرخشک ممنوع بود. ولی می دونستم تو ماه 5 دکتر حتما می گه غذای کمکی رو شروع کنیم و خودمو کاملا آماده کرده بودم. راستش یک هفته قبل از 5 ماهگی شروع کردم به درست کردن آرد برنج خونگی و پوست کندن و آسیاب کردن بادوم ها. تا برای حریره بادوم و فرنی آماده باشیم. متاسفانه علی رغم تلاش من فرنی رو اصلا دوست نداشتی. با اینکه سعی می کردم با شیر خودم...
19 شهريور 1391
16755 0 13 ادامه مطلب

سواحل دریای خزر

ساعت 8 صبح ساعت 8:30 شب ساعت 12:30 ظهر- ساینا جون بعد از خرید در یک ظهر بسیار گرم. ساعت 9 شب - الهی بگردم که از گرما موهات به هم چسبیده خواب بعد از آب تنی می چسبه ساعت 11 صبح مدل جدید نشستن تو کریر ساعت 12:30 ظهر اولین سفر ساینا خیلی خوب بود. همه اش نگران بودم اذیت بشه که خدا رو شکر خوب بود. فقط گرمای هوا کلافه اش می کرد. البته ما خیلی دوست داشتیم اولین سفر مشهد باشه که نشد حتما قسمت نبوده. انشاله دفعه بعدی. ...
12 شهريور 1391

روزشمار زندگی ماه نهم

ساینا جونم تو این ماه کارهای زیادی یاد گرفته 30 تیر اولین باری که آلو قرمز خوردی اونهم خونه مامان بابایی 31 تیر افزایش دامنه لغات عسلم ایش دَدَ اَه 2 مرداد عروسک های صدادار رو خیلی دوست داری و باهاشون بازی می کنی. 2 مرداد اولین بار میوه بازی کردیم اونهم با یک ظرف پر میوه. 4 مرداد اولین بار تو سوپت لوبیا چیتی پوست کنده ریختم. 4 مرداد اولین بار با بابایی بای بای کردی 7 مرداد رفتی زیر تخت ما. اونقدر ترسیدم که نگو 11 مرداد برای اولین بار پاور کامپیوتر و زدی و اونو خاموش کردی. 12 مرداد برای اولین بار لیوان آب رو خودت گرفتی و آب خوردی. البته لیوان رو تکیه دادی به صندلی غذات. خیلی جالب بود. 13 مرداد اولین عروسکی که انتخاب کردی...
3 شهريور 1391

بی تو هیچم عروسکم

9 ماهگــــــیـــــــــــــت مبــــــــــــــارک فرشــــــــــــــــــــته نازم   عاشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقتیم   ...
29 مرداد 1391

9 ماه گذشت

دو و نیم ماهگی این عکس ها تو گوشی موبایلم جا مونده بود. چقدر بزرگ شدی نازنینم. ماشاله حالا می فهمم با تو بودن عین زنده بودن است دو ماهگی دو و نیم ماهگی خونه مامان بابایی سه ماهگی خونه مامان ژاله سه ماهگی 4 ماهگی روز سوم عید نوروز 91 هفت ماهگی شش و نیم ماهگی شش و نیم ماهگی پنج و نیم ماهگی هشت ماهگی ...
28 مرداد 1391