200 روزه شدم
سلام عشقم
دلبندم امروز 200 روزه شد. 200 روز از بهترین روزهای خدا. از بهترین روزهای زندگیم.
خــــــــــــــــــــدایــــــــــــــــــــــــــا ازت ممـــــــــــــــــــــــــنــــــــــــــــــــــونــــــــــــــــــــــم.
قشنگترین حسی که تا حالا تجربه کرده بودم. نمی دونم تا قبل از تولدت چرا اصلا نی نی ها رو دوست نداشتم. فکر می کردم با وجودت دیگه به هیچ کاری نمی رسم. دیگه خودم از یاد می رم. مسئولیت هام هزار برابر می شه.درسته . ولی اصلا این خود زندگیه. خود بودنه. با تو غرق می شم تو دنیایی پر از شادی پر زا رنگ پر از خنده های و قهقهه های کودکانه. و این یعنی آزاد می شی از همه چی. از خودت و تازه یادت می افته که زندگی چقدر قشنگه.
عزیزم توی این ماههای گذشته هر ماه تقریبا تو یکی دو کار جدید مهارت پیدا کردی. این روزها هم که حسابی رسم دلبری از من و بابایی رو بلد شدی. گاهی می ری بغل بابایی سرت رو می زاری رو شونش و به من خیره می شی. انگاری می خوای با اون چشمای سیاهت چیزی بهم بگی. گاهی هم همینکارو برعکس انجام میدی. عصرها که می شه منتظر اومدن بابایی هستی تا حسابی بخندی و بازی کنی. عاشق ددری البته بدون اینکه لباستو عوض کنیم. وقتی باهات حرف می زنم با اون صداهای نامفهومت جوابم رو می دی تازه بهم نگاه می کنی و می خندی از اینکه منم همون صداها رو برات در می یارم.وقتی خیلی خوشحالی مخصوصا وقتی من و بابایی هر دو کنارتیم جیغون می کنی. قربونت برم که نشونه خوشحالی و رضایتته.
عزیزم دوست داری بالیوان آب بخوری. همچنان عاشق حریره بادومی. البته دیگه الان خود بادوم هم میریزم توش. انواع سوپ ها رو دوست داری. با کره بیشتر. روغن زیتون هم دوست داری. پوره رو هم می خوری البته نه با اشتها. از میون میوه هایی که تا حالا بهت دادم به ترتیب طالبی- گلابی- سیب و موز رو دوست داری. با آب میوه همچنان مشکل داریم. هر جوری که باشه. فقط آب. چای رو خالی دوست داری و اگه شیرین کنم نمی خوری. کلا شیرینی زیاد دوست نداری.
عاشق حمومی. دیگه راحت تو وان می شینی و آب بازی می کنی و با عروسکات بازی می کنی. تنها جاییکه می شه نیم ساعتی به راحتی سرگرمت کرد. البته ما سعی می کنیم که یکبار من و یکبار بابایی شما رو ببره حموم تا حسابی هر دو لذت ببریم.
دیگه زیاد غربیب نمی کنی یعنی گریه نمی کنی. فقط غریبه ها رو با تعجب نگاه می کنی و اصلا بهشون نمی خندی. اگرم بری بغلشون تا ما رو می بینی سریع دستاتو باز می کنی که منو بغل کنید.
دیگه راحت تو کالسکه می شینی و میریم پارک و خوش می گذرونی. آخه دیگه می تونی بشینی. اگه بابایی باشه گاهی سرسره بازی هم می کنی.
تقریبا هر زوز با هم میریم خرید. دیگه خریدها رو من انجام می دم تا هر روز به هوای یک چیزی از خونه بریم بیرون.
ماشین سواری رو اصلا دوست نداری. نمی دونم چرا؟؟؟ تو ماشین بند نمی شی.
راستی دیگه تلویزیون نمی بینی علاقه ای هم نداری. بیشتر با عروسکات بازی می کنی. روروئکم که فعلا به عنوان صندلی استفاده می شه.
با اینکه مشاورت راه کار داده اما همچنان با شب خوابیدن مسئله داریم. گاهی تا صبح یکی دو بار برای شیر خوردن بیدار می شی. گاهی ساعتی یکبار. اما خوب حدودهای 8:30 -9 شب شروع می کنی به مالوندن چشمات و تا خوابت عمیق شه یکساعتی طول می کشه و می خوابی تا صبح ساعت 6. خوشبختانه دیگه عادت نداری فقط با شیر بخوابی بغل بابایی هم به راحتی می خوابی.
راستی یک خبر مهم. امروز پسر عموی شما رادین به دنیا می یاد. به عمو یاشا و زن عمو مینا تبریک می گم. ورود فرشته کوچولو مبارک.
رادین امروز 91/3/19 ساعت 9:30 صبح دنیا اومد. مبارکههههههه
جالبه : وزن ساینا جون 3360 وزن رادین جون 3360
قد ساینا جون 51 قد رادین جون 51