زیباترین روز زندگی مامان و بابا
قبل از اینکه شما وارد زندگی من بشی فکر می کردم زیباترین روز زندگی آدم ها روزیکه ازدواج می کنند. برای همین همه تلاشمو کردم تا روز ازدواجم برام خاطره انگیزترین روز زندگیم بشه. نمی دونستم که اشتباه می کنم و زیباترین روز زندگی من روزیکه دوباره متولد می شم. وقتی به اون روز فکر می کنم اشک تو چشمام جمع می شه. تا مدتها دلم می خواست اونقدر زود از بیمارستان مرخص نمی شدیم و من می تونستم بارها و بارها اون لحظه ها رو مرور کنم. زیباترین لحظات زندگیم اون دو روز توی بیمارستان بود. روزهایی که با فراغ خاطر از هر چیزی که توی این دنیا وجود داره فقط و فقط شما رو می دیدم و لذت می بردم و خدا رو شکر می کردم. هنوزم با جزئیات یادمه. یک صبح بارونی، آرامشی وصف ناشدنی، دعا کردن برای همه آدمهایی که دوستشون دارم، پرسنل مهربون بیمارستان، لبخند خانم دکتر موقع زایمان، ساینای من کو؟، عکس های دیدنی شما که بابایی با ذوق فراون گرفته بود و تند تند به من نشون می داد، شیردادن و ...
فرشته کوچولوی مامان دوستت دارم.