روزشمار زندگی ماه هشتم
سلام دلبند مامان. عشق بابا
ساینا جونم تو ماه هشتم چه کارایی یاد گرفته؟
- 31 خرداد اولین بار از حالت خوابیده خودش نشست بدون کمک
- 8 تیر خنده موشی
- 8 تیر اولین باری که گفتی "بابا" ولی فقط یکبار گفتی
- 13 تیر دستتو گرفتی به روروئک و ایستادی
- 13 تیر لوبیا سبز و لوبیا سفید به سوپ شما اضافه شد.
- 14 تیر تاتی می کنی
- 15 تیر بابایی تولدت مبارک.
- 15 تیر شروع سایز 4 پوشک هاگیز
- 20 تیر عدس پلو با گوشت خوردی
- 21 تیر میز تلویزیون رو گرفتی و ایستادی البته دستت کاملا به تلویزیون می رسه.
- 24 تیر دومین باری که گفتی "بابا"
- 25 تیر فقط مامان می خوام
- 29 تیر 8 ماهگیت مبارک نفسم
البته تو این ماه سرعت چهاردست و پا رفتنت خیلی زیاد شده. تقریبا دیگه همه جای خونه گشت و گذار کردید. دیگه همه جا رو می گیری و می ایستی حتی اگه جایی برای گرفتن دستای کوچولوت نداشته باشه. عااااشق ایستادنی حتی سعی می کنی چند قدمی هم البته با احتیاط حول محوری که ایستادی راه بری.
از وقتی صندلی غذا رو گرفتم دیگه غذا دادن بهت خیلییییی راحت شده. چون تا قبلش شما بدو من بدو.
تازگی ها تو روروئک 2 دقیقه هم بند نمی شی. انگاری فهمیدی وقتی کار دارم می زارمت اون تو . بدت می یاد ازش.
عااااشق مامان شدی. فهمیدی مامان عااااشقته. خیلی دوست داری کنارت باشم. گاهر سرتو می زاری رو شونم. یا رو پاهام و با اون چشمای خوشگلت جوری نگاهم می کنی که دلم می ره.
هنوزم اصلا جاهای شلوغ رو دوست نداری. خونه رو خیلی دوست داری.
تازگی ها "هوهو" "دیش دیش" "بو بو" به دایره لغاتت اضافه شده.کلی آوراز سر می دی برای خودت.
میزان شیر خوردنت خیلی زیاد شده. نمی دونم چرا؟
هنوزم عاشق آبی، لیوان آب رو که می بینی دلت براش پر می کشه. هر کی آب می خوره شما هم می خوای بخوری.
وقتی می شینی روی پام مخصوصا جلوی کامپیوتر یا توی صندلیت یا حتی روروئک اگه خوشت نیاد هر چیزی رو بهت بدم پرت می کنی.
تازگی ها عاشق عکس نی نی ها شدی. مخصوصا عکس خودت کلی بهش می خندی و باهاش حرف می زنی و ذوق می کنی.
یکی از عادتهای جالبت اینه که وقتی ذوق می کنی پاهاتو می کشی رو زمین.در حالت نشسته پاتو عقب و جلو می بری. یک کار دیگم که می کنی اینه که دستاتو تند تند می بری بالا و پایین.
عکس در ادامه مطلب
اینجا عشقم می گه " هیش هیش" قربون اون فرم لبات بشم من
اینجا دارین تشریف می برین سمت آشپزخونه تا دمپایی میل کنید. گفتم ساینا . می دونی کار بدیه برگشتی و خندیدی. الهی فدات شم
اینجا دستتو گرفتی به میز آکواریوم و ایستادی. دسته هاش نه ها خود میز
نشونتمت تو روروئک تا دکمه پاور کامپیوترو نزنی که خاموش بشه. کلی بغل پای من گشت زدی و ملتمسانه نگاه کردی و آخرشم دستاتو گرفتی بالا یعنی بغل
ساعت 8:30 شبه.رفتیم تاپ بازی تا منم تو تاپ بهت غذا بدم که سرتو گذاشتی بین دسته ها و خوابیدی. خوابهای خوب ببینی عزیزم
اولین باری که موهای پرنسسم جمع شد. بهش می یاد؟