یک روز با ساینا
سلام عزیزم، سلام عشقم، سلام جونم، سلام هستی من
خیلی وقته می خوام بیام و برات بنویسم اما واقعا وقت نمی شه. صبح ها قبل از اینکه بابایی بره سر کار شما بیدار می شی و کلی با خنده های بی صدات دلبری می کنی. بابابی هم کلی ذوق می کنه و شما رو بغل می کنه تا برید با هم صبحانه بخورید. آخه بابابی اعتقاد داره از همین الان شما باید کنار ما غذا بخوری. حالا یا ما می یاییم رو زمین می شینیم یا شما سر میز ما رو همراهی می کنید. قبل از اینهم که من از خواب بیدار بشم تو بغل منی و بابایی رفته و من می مونم و شما. بیدار و سرحال. آماده بازی
معمولا تا 10 صبح بیداری بعدش کمی غر غر می کنی که خوابت می یاد و مامان با شیر یا لالایی خوندن شمار رو می خوابونه. البته فراموش نشه که فقط تو بغل خوب می خوابی به محض اینکه توی تختت می ری فقط 10 دقیقه طول می کشه کی بیدار شدی و غلت زدی و داری بازی می کنی. زودم که حوصلت سر می ره و مامان می یاد و شما رو بغل می کنه و راه می بره و بازی می کنیم. البته خدا پدر و مادر اونکه روروئک رو آفرید بیامرزه که اگه نبود من باید 24 ساعت روز زو کامل کنار شما می نشستم و بازی می کردیم. اونوقت می دونی چی می شد. همه کارکنان رستوران سر کوچه تا چند ماه دیگه می رفتن مکه.
تو غلت زدنم که حرفه ای کامل شدی. دقیقه ای تنها بمونی اونطرف خونه می شه پیدات کرد. همین دیروز رو زمین بودی رفتم تا برنج رو دم کنم. برگشتم دیدم نیستی. هر جایی رو نگاه کردم نبودی. تا اینکه دیدم بله خانوم زیر مبل تشریف دارند و برای جغجغشون آواز می خونن. الهی من قربون اون آواز خوندنت بشم.
خلاصه تا شب که بابایی بیاد کار ما بازی و خواب و خوراکه. البته بگم که عاشق حریره بادومی. آخه عزیز جون می گه نی نی ها زیاد حریره بادوم دوست ندارند ولی شما عاشقشی. برعکس فرنی نمی خوری. از دیروزم که سوپ رو شروع کردیم و شما با اشتهای زیاد اونو می خوری. کلا غذا خور شدی اساسی. البته شیر که کامل سرجاشه. اگر هم تو روز با غذا سیر بشی حتما شب ها جبران می کنی.
شب هم که بابایی خسته می یاد بازم دلبری و قهقهه زدنهات شروع می شه. اونهم حسابی. البته اگه وقت اجازه بده بعد ازظهر میریم پارک روبه روی خونه. البته زیاد برات فرقی نمی کنه. دوست داری محیطتت عوض بشه ولی من بشینم و باهات حرف بزنم رو بیشتر دوست داری. ساعت 9 هم که شب بخیر کوچولو می گن و شما آماده خواب.شیر می خوری و می خوابی تا صبح.
الهی مادر فدای اون چشمای براق مشکیت بشه که تازگی ها وقتی به من نگاه می کنی تا عمق وجودم مادر بودن رو احساس می کنم. به خاطر این احساس زیبا ازت ممنونم.
اولین نشستن
مامان جان اینها مثلا تزئینات لوستر اتاقتونه که خیلی هم دوست داری بگیریشون.