سال خوشبختی
سلام دختر عزیزتر از جانم.
امروز ١١ فرورودین سال ١٣٩١ است. مامانی تو این چند روز نتونست به روزنگار الکترونیکی پرنسس کوچولوی ما سر بزنه. آخه کامپیوتر ویروس گرفته بود و بابایی هم حسابی سرش شلوغ بود تا بالاخره امروز درستش کردم.
امروز رفتیم برات تاب و روروک خریدیم. وقتی اومدیم خونه و گذاشتیمت توی تاب حسابی تعجب کرده بوده که کجا هستی و چطوری داری تکون میخوری. کنجکاوی و هیجان رو میشد از برق نگاهت دید. عصر هم که تو اون بارون بردیمت بیرون و با روروک برگشتیم و بعد از سرهم کردنش گذاشتیمت توی روروک حسابی کنجکاوی و تعجب از توی چشمات پیدا بود. کمی که توش موندی رفتی سمت چیزاهای نزدیک که بر اساس غریزه سنی با چشیدن اونا رو امتحان کنی. خلاصه بابایی بعدش هم که ساعت یازده شب که بابات میخواست چایی بخوره همش دستت رو به لیوان چایی میگرفتی و میخواستی اونم بگیری و بکنی تو دهنت تا بالاخره داغی لیوان شما رو منصرف کرد.
عزیز دل بابایی نمیدونی که چقدر خوشحال میشم میبینم کارهایی رو که انجام میدی جلوتر از سنت هستش و لااقل خود من با وجود چندین بچه که در دوران نوجوانی و جوانی دور و برم بودن تو رو خیلی فعال تر و باهوش تر میبینم.
برات آرزوی سالی پر خیر و برکت میکنم و از خدا میخوام که همین طور شما رو سلامت و باهوش و زیرک حفظ کنه.